دیشب به چشم دیدم یک شقه گوشت گوسفند
خوشحال و شاد گشتم آمد به چهره لبخند
با قیمتی مناسب سهمی از آن خریدم
بردم به سوی منزل با تندی و شتابان
دادم به همسر خود گفتم بده نجاتی
آن دیزی غمین را بکدم کن التفاتی
رفتم سپس بسوئی دنبال نان سنگک
بگرفته نان داغی با صرف وقت اندک
خالی نمودم آنجا جای جنابعالی
بنشسته شاد و خرم در انتظار آبگوشت
دیدم کنار سفره نقش و نگار آبگوشت
سبزی میان سفره ترشی به سوی دیگر
مشغول خودنمایی آنان شده سراسر
یک کاسه پر ز آبگوشت در پیش خود کشیدم
با ذوق و شوق و شادی مزه آن چشیدم
اما دریغ و افسوس در این زمان پریدم
از خواب خوش به ناگاه چیزی دگر ندیدم
موضوع مطلب :